ارزو
سلام اینم یه داستان:
مردی بسیار فقیر بود و پدر پیری داشت که نابینا بود در ضمن بچه دارم نمیشد روزی دراثر کاری خوب فرشته ای به او گفت تو فقط میتونی یه ارزو کنی تا من اونو براورده کنم.پدرش گفت ارزو کن من بیتا شم زنش گفت ارزو کن بچه دار شیم و خودش دوست داشت پولدار شه.
به نظر شما اون چه ارزویی کرد؟
اون ارزو کرد:خدایا بابام بچمو تو گهواره ی طلا ببینه.