قُلْ لِلْمُغیَّبِ تَحْتَ اَطْباقِ الثَّرى |
اِنْ کُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتى وَنِدائیا |
بگو بدانکه در زیر توده هاى خاک پنهان شده |
که اگر تو فریاد و نداى مرا مى شنیدى |
صُبَّتْ عَلىَّ مَصآئِبٌ لَوْ اَنَّها |
صُبَّتْ عَلَى الاْیّامِ صِرْنَ لَیالِیا |
که فرو ریخته بر من مصیبتهایى و اگر آنها |
بر روز روشن فروریخته بود شب تار مى گشت |
قَدْ کُنْتُ ذاتَ حِمىً بِظِلِّ مُحَمَّدٍ |
لا اَخْشَ مِنْ ضَیْمٍ وَکانَ حِمالِیا |
براستى که من در سایه محمد پشتیبانى داشتم |
و ترسى از ظلم کسى نداشتم و او جورکش من بود |
فَالْیَوْمَ اَخْضَعُ لِلذَّلیلِ وَاَتَّقى |
ضَیْمى وَاَدْفَعُ ظالِمى بِرِدآئیا |
ولى امروز در برابر اشخاص خوار فروتن گشته واز ستم |
بر خود مى ترسم و ستمگرم را با جامه دور مى کنم |
فَاِذا بَکَتْ قُمْرِیَّةٌ فى لَیْلِها |
شَجَناً عَلى غُصْنٍ بَکَیْتُ صَباحِیا |
پس اگر مرغ قُمرى شبانگاه بگرید |
از روى اندوه بر شاخسارى من در روز بگریم |
فَلاََجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَکَ مُونِسى |
وَلاَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فیکَ وِشاحِیا |
قرار دهم اندوه را پس از تو مونس خود |
و دانه هاى اشک را بصورت گردن بندى درآورم |